۱۰ روانپریش بدنام تاریخ که جهان را به وحشت انداختند

از حمام خون گرفته تا ساختن دوقلوهای مصنوعی، این ده روانپریش بدنام از ترسناکترین چهرههایی هستند که تاریخ به خود دیده است. کمتر کسی است که از جنایتهای آدولف هیتلر بیخبر باشد. بسیاری نیز میدانند که در دوران حکومت ژوزف استالین، شمار قربانیان گرسنگی، سرکوب و قتل بین ۱۰ تا ۶۰ میلیون نفر برآورد شده است. اما متأسفانه این دو دیکتاتور تنها لکههای تاریک دفتر تاریخ نیستند. در ادامه با ده چهره از بدنامترین روانپریشان تاریخ آشنا میشوید.
لئوپولد دوم؛ پادشاه بلژیک

لئوپولد دوم (Leopold II)، پادشاه بلژیک از ۱۸۶۵ تا ۱۹۰۹، بیش از هر چیز بهدلیل سلطه بیرحمانهاش بر «دولت آزاد کنگو» در مرکز آفریقا (۱۸۸۵ تا ۱۹۰۸) شناخته میشود. در دوران حکومت او، میلیونها نفر از مردم کنگو کشته شدند. آمارها اختلاف زیادی دارند و عدد دقیق هرگز معلوم نخواهد شد، اما برآوردهای حداقلی از حدود پنج میلیون نفر و برآوردهای بالاتر از نزدیک به ۲۰ میلیون قربانی سخن میگویند.
هدف لئوپولد استخراج عاج و بهویژه لاستیک از کنگو بود. برای دستیابی به این منابع، او مردم بومی را به کار اجباری وادار میکرد و با ارتش خشنی به نام «فورس پابلیک» بر آنها نظارت داشت. جنایات حکومت او گسترده بود و از بردگی و شکنجه تا قطع عضو و کشتار سیستماتیک مردم را شامل میشد.

بهعنوان نمونه، لئوپولد برای هر مرد سهمیهای از عاج و لاستیک تعیین کرده بود. اگر کسی حتی یکبار نمیتوانست سهمیه خود را تأمین کند، مجازاتش قطع دست یا پا بود. در صورتی که فرد در دسترس نبود یا به دستانش برای کار نیاز داشت، سربازان اغلب دست همسر یا فرزندان او را قطع میکردند.
در نهایت، فشارهای بینالمللی و افشای جنایات کنگو، لئوپولد را مجبور کرد برخی سیاستها را تغییر دهد و بخشی از کنترل خود را در سال ۱۹۰۸ واگذار کند. با این حال، کنگو تا سال ۱۹۶۰ تحت سلطه بلژیک باقی ماند و بسیاری از این رفتارهای خشونتآمیز ادامه یافت اگرچه پس از استقلال نیز کشور وارد دورهای از جنگ داخلی و مشکلات تازه شد.
پل پوت؛ معمار فاجعه انسانی کامبوج

پل پوت (Pol Pot)، متولد ۱۹۲۵ میلادی، رهبر حزب خمرهای سرخ و نخستوزیر کامبوج بین سالهای ۱۹۷۶ تا ۱۹۷۹ بود. او از میانه سال ۱۹۷۵ بهصورت غیررسمی قدرت را در دست داشت، اما با به دست گرفتن قدرت بهصورت رسمی، سیاستهای کشاورزی شدیدی را اعمال کرد که به مرگ حدود یکچهارم جمعیت کامبوج انجامید.
پل پوت جامعهای کمونیستی مبتنی بر کشاورزی ساخت و تمام شهرهای کشور را بهزور تخلیه کرد؛ حدود ۲ میلیون نفر مجبور شدند به روستاها منتقل شوند و در زمینهای کشاورزی زندگی و کار کنند. مردم در شرایطی بردهوار به کار واداشته میشدند و از چهار صبح تا ده شب تحت نظارت کامل سربازان خمرهای سرخ کار میکردند.

افزون بر کار طاقتفرسا، مردم با سوءتغذیه شدید مواجه بودند و هر کارگر تنها یک قوطی برنج ۱۸۰ گرمی هر دو روز دریافت میکرد. مراقبت پزشکی تقریباً وجود نداشت و حتی کوچکترین تخلف میتوانست به اعدام منجر شود.
خشنترین و فجیعترین اقدامات این رژیم شامل اعدامهای دستهجمعی و دفن قربانیان در میدانهای کشتار بود؛ این اعدامها با ابزارهایی مانند چکش، دسته تبر، بیل یا چوبهای بامبو تیز انجام میشد. قربانیان شامل هر کسی میشدند که خمرهای سرخ او را تهدید یا نامطلوب میدانستند؛ این افراد از روشنفکران و متخصصان شهری گرفته تا کسانی که به همکاری با خارجیها مظنون بودند، مخالفان کمونیسم و دیگر گروهها را شامل میشدند.

ایوان چهارم؛ حاکم پارانوئید روسیه

ایوان چهارم (Ivan IV)، مشهور به ایوان مخوف، دوک بزرگ مسکو از ۱۵۳۳ میلادی تا ۱۵۴۷ میلادی و نخستین تزار روسیه از ۱۵۴۷ میلادی تا زمان مرگش در ۱۵۸۴ میلادی بود. دوران سلطنت طولانی او با گسترش مرزهای روسیه و گذار این کشور از دولت قرونوسطایی، به یک امپراتوری قدرتمند همراه شد.
در آغاز، ایوان چهرهای صلحطلب داشت و لقب مخوف بعدها به او تعلق گرفت. با این حال، آن مهربانی اولیه با جنایاتی همراه بود که ناشی از تلاش او برای گسترش قلمرو و کنترل مردم از طریق حکمرانی نظامی سختگیرانه بود.
برای نمونه، در سال ۱۵۷۰، ایوان گمان میبرد که نخبگان شهر نووگورود قصد دارند به لهستان بپیوندند. او ارتشی به آنجا فرستاد، دیوارهایی دور شهر بنا کرد تا کسی نتواند فرار کند و سپس غیرنظامیان را گردآوری و شکنجه کرد و بین ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر را جلوی چشمان خود به قتل رساند.

به نظر میرسد بخشی از رفتارهای وحشیگرایانه و پارانوئید ایوان مخوف به مشکلات روانی او مرتبط بوده باشد. این اختلال ممکن است تصمیم او برای مجازات عروس باردارش و وارد کردن آسیب به او که منجر به سقط جنین شد را توضیح دهد. هنگامی که پسر ایوان از این ماجرا مطلع شد، با پدرش درگیر شد و ایوان در جریان این درگیری با ضربهای بر سر پسرش او را کشت.
الیزابت باتوری؛ کنتس خونآشام مجارستان

الیزابت باتوری (Elizabeth Bathory) متولد ۱۵۶۰ میلادی، الهامبخش شخصیت کنتس دراکولا و یکی از خشونتبارترین قاتلان زنجیرهای تاریخ، به جنایاتی بسیار هولناک و نفرتانگیز مشهور بود.
او به عنوان کنتس در پادشاهی مجارستان خدمت میکرد، اما به خاطر جنایات بیرحمانهاش مشهور شد. هرچند اطلاعات دقیقی از تعداد دقیق قربانیان او در دست نداریم، اما باور بر این است که بین سالهای ۱۵۸۵ تا ۱۶۱۰ صدها دختر را شکنجه و به قتل رسانده.
روشهای اعدام و شکنجه او بسیار وحشتآور بود و قربانیان را به شکلهای گوناگون مورد آزار قرار میدادند. باتوری این شکنجهها را هفتهها ادامه میداد تا زمانیکه بسیاری از قربانیان جان خود را از دست میدادند.

به طور گستردهای باور بر این است که او در خون قربانیان خود حمام میکرد، با این توهم که این کار به حفظ جوانیاش کمک میکند. باتوری نهایتاً در سال ۱۶۱۰ دستگیر شد، اما ثروت و قدرتش او را از مجازات جدی مصون داشت. او مجبور شد باقی عمر خود را در مجموعهای کوچک از اتاقها بگذراند، در حالی که نگهبانان بر او نظارت داشتند، تا زمان مرگش در ۱۶۱۴ میلادی.
هاینریش هیملر؛ مغز متفکر هولوکاست

هاینریش هیملر (Heinrich Himmler) متولد ۱۹۰۰ میلادی، دومین فرد قدرتمند نازیها و شاید ترسناکترین شخصیت در آلمان نازی بود. او از سال ۱۹۲۹ تا ۱۹۴۵ بهعنوان رهبر اساس (SS) مسئول طراحی و اجرای هولوکاست بود.
هیملر همچنین رئیس نیروهای پلیس متحد آلمان و فرمانده اردوگاههای کار اجباری بود و بر قطارهای مرگ نظارت میکرد و اردوگاهها طبق استانداردهای دقیق کشتار بهینه اداره شوند.
تصمیمات و اقدامات او منجر به مرگ حدود ۱۱ میلیون نفر شد؛ از جمله یهودیان، لهستانیها، روسها، کمونیستها و دیگر گروههایی که نازیها سزاوار مرگ میدانستند.

در مورد وحشیگری شخصی او در میان موج گسترده قتل، گفته میشود که برخی مبلمان و کتابهای خانه هیملر از استخوانها و پوست قربانیان یهودی ساخته شده بود. او سرانجام در سال ۱۹۴۵ و در جریان سقوط رژیم نازی، با مصرف سم خودکشی کرد، در حالی که بسیاری از همدستانش به اسارت درآمده یا اعدام شده بودند.
آدولف آیشمن؛ کارمند بیرحم هولوکاست

مانند هیملر، آدولف آیشمن (Adolf Eichmann) یکی دیگر از طراحان اصلی هولوکاست بود. او نقش مهمی در کنفرانس وانزه در سال ۱۹۴۲ داشت، جایی که رهبران نازی برای نخستینبار طرح اجرایی هولوکاست را هماهنگ کردند. پس از آغاز عملیات، آیشمن بر اخراج جمعی یهودیان به اردوگاههای کار اجباری نظارت میکرد و بهطور خستگیناپذیر در سازماندهی جابجایی، قتل و دفن قربانیان هولوکاست، عمدتاً یهودیان اروپای شرقی، نقش داشت.
بعد از جنگ، آیشمن ۱۵ سال از دستگیری فرار کرد، اما در نهایت در سال ۱۹۶۲ محاکمه و اعدام شد. در طول دادگاه، او نه نشانهای از نفرت نشان داد و نه علائم اختلال روانی داشت؛ این امر، همانطور که شکارچی نازیها سیمون ویزنتال گفته است، نشان میدهد که برای کشتن میلیونها نفر نیازی به سادیسم یا بیماری روانی نیست و تنها تمایل به انجام وظیفه کافی است.

یکی از همکاران نازی آیشمن شنیده بود که او گفته است:
با خنده به قبر خواهم رفت، زیرا فکر اینکه مسئول مرگ پنج میلیون نفر بودهام، برایم منبع رضایت فوقالعادهای است.
توماس دو تورکمادا؛ رهبر تفتیش عقاید اسپانیا

توماس دو تورکمادا (Tomás de Torquemada)، بازپرس اعظم اسپانیا و یکی از معماران اصلی و عاملان مستقیم تفتیش عقاید اسپانیا بود که از سال ۱۴۷۸ آغاز شد.
دادگاه تفتیش عقاید بهدست پادشاهی اسپانیا راهاندازی شد تا هر کسی را که گمان میرفت تهدیدی برای کلیسای کاتولیک باشد شناسایی و مجازات کند. این روند به مرگ، شکنجه و آزار هزاران نفر انجامید و اغلب بدون ارائه هیچ مدرک معتبری صورت میگرفت.
دو تورکمادا دستور میداد یهودیان و دیگر افرادی که تهدیدی علیه کلیسای کاتولیک تلقی میشدند، شکنجه یا اعدام شوند و حتی برای این کار روشهای ویژهای نیز ابداع کرد. قربانیان با سوزاندن، خفگی و گرسنگی تحت فشار قرار میگرفتند.
گمان میرود دو تورکمادا مسئول مرگ هزاران نفر بوده و نقش مهمی در تبعید ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار یهودی یا مسلمان داشته باشد، کسانی که حاضر به پذیرش آیین کاتولیک نبودند. پس از تمامی این جنایات، تورکِمادا سرانجام در سال ۱۴۹۸ بر اثر کهولت سن درگذشت.
یوزف منگله؛ پزشک وحشت در آشویتس

یوزف منگله (Josef Mengele)، معروف به «فرشته مرگ»، پزشک اردوگاه آشویتس بود و در همانجا بر قتلهای گسترده و انجام آزمایشهای بیرحمانه بر زندانیان نظارت میکرد.
مشهورترین آزمایشهای او روی دوقلوها انجام میشد؛ او مواد شیمیایی در چشمانشان تزریق میکرد تا ببیند رنگ آنها تغییر میکند یا نه، تلاش میکرد جنسیتشان را تغییر دهد و حتی برخی را بهصورت فیزیکی به هم میدوخت تا امکان ایجاد دوقلوهای بههمچسبیده را بررسی کند. منگله روی هزاران دوقلو آزمایش انجام داد و تنها شمار اندکی از آنها جان سالم به در بردند.
فرشته مرگ گاهی والدین را وادار میکرد فرزندانشان را بکشند، کودکان را شکنجه میداد تا ببیند چه مدت دوام میآورند، زندانیان را تا سر حد مرگ کتک میزد یا هزاران نفر را مستقیماً به اتاقهای گاز میفرستاد.
پس از جنگ، منگله توانست همراه خانوادهاش به آمریکای جنوبی بگریزد و سرانجام در سال ۱۹۷۹ در برزیل، هنگام شنا، بر اثر سکته ساقط شد.
ولاد سوم؛ شاهزاده خونآشام والاکیا

ولاد سوم (Vlad III)، مشهور به «ولاد بهمیخکِشنده»، یکی از بدنامترین و بیرحمترین حاکمان تاریخ است و الهامبخش شخصیت افسانهای دراکولا شد. هرچند این خونآشام افسانهای برگرفته از شاهزاده قرن پانزدهم والاکیا (در رومانی امروزی) است، اما زندگی واقعی ولاد حتی تاریکتر از داستانها بود.
او بخش عمدهای از کودکی خود را در اسارت گذراند؛ در برجی که به دستور یکی از دشمنان پدرش زندانی شده بود. پس از آزادی، ولاد برای انتقام قدرت را بازپس گرفت و با خود عهد بست هر کسی را که در برابرش میایستد، نابود کند.
برای نشان دادن عزم خود، ولاد ضیافتی ترتیب داد و همه مخالفانش را دعوت کرد. به محض ورود مهمانان، آنها را کشت و بدنهایشان را زندهزنده بر نیزهها فرو کرد تا در برابر چشم مردم شهر آویزان بمانند. این روشِ ایجاد وحشت، چنان مؤثر بود که ولاد به تدریج آن را به شیوه اصلی مجازات مخالفان تبدیل کرد و به همین دلیل لقب «ولاد بهمیخکِشنده» به او داده شد.
ولاد کاملاً سزاوار لقب «بهمیخکِشنده» بود؛ زیرا از میان حدود ۸۰ هزار نفری که در دوران حکومتش کشته شدند، ۲۰ هزار نفر را شخصاً بر سر نیزهها فرو کرد. افسانهها حتی میگویند او در جنگلی پر از نیزههای خونآلود، در حالی که اجساد هنوز بر آنها آویزان بودند، مهمانی برگزار میکرد.
سرانجام، ولاد خود نیز در نبرد با عثمانیها و به شکلی خونین، حدود سالهای ۱۴۷۶ یا ۱۴۷۷ کشته شد.
جیم جونز؛ رهبر فرقه مرگآور جانتاون

هرچند امروز عبارت «نوشیدن کول-اید» گاهی به شوخی برای اشاره به کسانی به کار میرود که فریب یک گروه یا تفکر جمعی را خوردهاند، منشأ آن بسیار تاریک و هولناک است: در سال ۱۹۷۸ در گویان، حدود ۹۰۰ نفر از جمله ۳۰۰ کودک به دستور رهبر فرقهشان، جیم جونز (Jim Jones)، با نوشیدن کول-اید آلوده به سیانور جان خود را از دست دادند.
تا پیش از حادثه ۱۱ سپتامبر، واقعهای که به «کشتار جانتاون» معروف شد، بزرگترین مرگ عمدی غیرنظامیان آمریکایی در تاریخ به شمار میرفت.
جونز مستعمره جانتاون را در گویان تأسیس کرد تا اعضای فرقه «معبد مردم» بتوانند از فشارهایی که او زندگی مدرن آمریکایی مینامید، فرار کنند. او که اغلب تحت تأثیر مواد مخدر بود، پیروان منزوی خود را به این مستعمره میآورد و مدام به آنها میگفت میتواند کمکشان کند، در حالی که همزمان آنها را از جهان بیرون میترساند.
مشکلات هنگامی آغاز شد که اعضایی از دولت آمریکا به گویان سفر کردند تا برخی پیروان را به کشور بازگردانند. جونز در پیروانش ترس شدیدی ایجاد کرده بود و آنها باور داشتند مأموران دولت قصد دارند آنها را به اردوگاههای کار اجباری ببرند یا بکشند. از بیم مرگ، پیروان حول جونز متحد شدند.
اما به جای آنکه کمکی به آنها کند، همه را به قتل رساند: مقادیر زیادی کول-اید بدون برند را با سیانید آلوده کرد و پیروان را مجبور ساخت تا آن را به فرزندانشان بدهند و خودشان نیز بنوشند.
در همان روز، جونز با شلیک گلولهای به سر خود، زندگیاش را پایان داد.





